محل تبلیغات شما
صبح با شهرزاد دختر مریم ، برای جویا شدن از احوال مریم تماس گرفتم
مریم همون خانمیه که از قزوینه ، سرطان سینه اش متاستاز استخوان و کبدش شده و یک بار برای شیمی درمانیش مهمان خونه ما شد .
شهرزاد گفت : مامانم بیماریش با شیمی درمانیها کم نشد و بیماریش رو به پیشرفت رفت برای همین دکتر رافت چند جلسه دیگه براش شیمی درمانی نوشت و داره انجام میده
مریم جون مامانم داره اذیت میشه
گفتم عزیزم ان شاالله که بهترین نتیجه را از درمان بگیره من چون خودم این بیماری را داشتم میدونم به مرور تا مدتها بدن رو به ضعف میره حتی همین الان هم من مشکلات زیادی را از عواقب شیمی درمانی های زیاد ، پشت سر میزارم بالاخره واقعیته ما مریضی سختی گرفتم درمانهای جانفرسایی داشتیم بدن با ضعف عمومی دائمی روبه رو میشه
بر اساس اون میخواستم بهت بگم چون این بیماری بدن را ضعیف میکنه سعی کن تا مامان جون دار تر هست مراسم عروسیت برگزار کنی که بهتر به مامان خوش بگذره
( حقیقت غیر مستقیم به این نحو بهش گفتم که با این هشدار دکتر رافت و پیشرفت بیماری مامانش زود فکر عروسیش باشه
ادم نمیدونه چه اتفاقی ممکنه بیفته نه خود مریض نه نزدیکانش نمیخوان باور کنند که اوضاع خوب نیست .
مثلا دنبال موقعیتی هستند که شرایط بهتر بشه در صورتی که شواهد و قرائن اوضاع را مساعد نشون نمیده و خدای نکرده اگر این وسط اتفاقی بیفته این دختر تازه عقد کرده ضربه بدی میخوره ، دیگه شاید هیج وقت دلش نخواد بدون مامانش ، لباس عروس به تن کنه، مامانه هم خدای نکرده از دیدن همچین شبی محروم میشه )
گفت اخه گفتیم شیمی درمانی مامانم تموم بشه که حداقل برای عروسی من ، مامان موهاش دربیاد
( ببینید بندگان خدا اینقدر از عمق فاجعه فرار میکنند و دغدغه شون میشه نداشتن موی مامان برای مراسم عروسی
دل آدم کباب میشه )
گفتم شهرزاد جون الان خانمهای مو دار هم برای عروسی ها کلاه گیس میزارند اون که حله عزیزم
گفت مامان خودش حساسه میگه همه مریضی منو میفهمند ، حس خوبی نداره معذبه که خانواده شوهرم یا فامیل متوجه ماجرا میشند حالا خیلی هام خبر دار شدند
بهش میگم مامان مگه شما کار بدی انجام دادی دست خودت بوده خب مریض شدی
گفتم شهرزاد جان شما درست میگید متاسفانه خیلی بیمارها، به خاطر قضاوت های نادرست اطرافیان دوست ندارند بیمارشون کسی متوجه بشه به قول شما مگر این اتفاق به خواست ما بوده
گفتم یکی از دوستان همدردم میگفت نمیخوام احدی جز شوهرم هام از این بیماری سرطانم باخبر بشند چون اطرافیان ما توی شهرمون عادت دارند یکی که سرطان میگیره میگند خدا میدونه چیکار کرده که خدا این بلا را سرش اورده
گفتم از این حجم قضاوت و حماقت ادم متاسف میشه اما من به دوستم گفتم ادم بیماری به این سختی را به دوش بکشه دیگه روا نیست استرس اینم داشته باشه کسی خبردار نشه ، بزار قضاوت کنند دنیا براساس عدالت قوانین هستی اون آدمها را در اون شرایط مشابه قرارشون میده تا از جهل خودشون بیرون بیان
گفت اره منم خیلی به کارما اعتقاد دارم به مامانم همین حرف میزنم میگم اگر کسی بخواد تو را برای بیماریت قضاوت نادرست کنه مجازات میشه و خودش گرفتار میشه
حدود پنجاه دقیقه حرف زدیم .
چون وقتی خواستم بگم مزاحمت نمیشم سلام من را به مامانت برسون حرفم قطع کرد
زد زیر گریه گفت مریم جون من خیلی استرسم به خاطر وضعیت مامانم بالاست
خیلی ناامید میشم و غصه میخورم میخواستم برم روانشناس که کمک بگیرم .
چون الان هیچ چیز شادم نمیکنه
از دوران عقدم هیچ خوشی را نفهمیدم ، اشتیاق برای عروس شدن و مراسم هام ندارم فقط میخوام به خاطر شوهرم و خانواده اش هرچی هست تموم بشه بره .
هنوز خرید جهاز نکردم در صورتی که گفتیم آبان یه مراسم بگیریم
دلم میخواست مامانم حداقل برای چندتا تیکه جهاز با من بیاد
خودش میگه برای همه رفتم انوقت برای تو که دخترمی نتونستم کاری کنم
خودم هم تنها هستم خواهری ندارم بیست و یک سالم بیشتر نیست از عهده کارهام برمیام اما بالاخره هنوز تجربه یک سری کارها را ندارم
احساس گناه زیاد دارم چون من برای دانشگاهم در هفته میام شمال، میگم تو این شرایط باید دائم کنار مامانم باشم ولی نمیدونم دانشگاهم چیکار کنم
نگران جوانی مادر چهل و خورده ای سالم هستم که دوام نیاره .
نگران تنهایی پدرم و تنها برادرم هستم که تازه دبیرستانش تموم کرده اینها میخوان بعد از مادرم چیکار کنند
من چطور برم به خونه ای سر بزنم که مادرم در آن نیست
گفتم شهرزاد جون حرفهات شنیدم خیلی زیاد برای حال دلت و نگرانی هات غمگین شدم واقعا درک میکنم که چه روزهای را داری میگذرونی
و از اینکه میگی به عنوان یک عروس عقد کرده شوقی تو دلت نیست من ناراحت میشم راست میگی ادم وقتی یک مشکل بزرگ داره رمقی برای خوشحالی کردن برای اتفاقات خوبش براش نمیمونه
عزیزم ولی یه چیز در کنار این حرفها بهت بگم چون مشخصه تو شعورت بیشتر از سنی تقویمیت است
سختی ها ی زندگی هر بدی که داشته باشند یه خوبی دارند ادمها را بزرگتر و عاقل تر میکنند .
میخواستم بگم ناامیدی حس تلخیه ازت میخوام اینو از خودت با مدیریت فکرت دور کنی چون شما غرق نگرانی هایی هستی که معلوم نیست کی اتفاق میفته .
ببخشید که اینو میگم ان شاالله صد و بیست ساله بشی اما تو نگران مامان هستی که از دست بره بابا تنها بشه از کجا میدونی قراره کی اول بره
اصلا من دیدم خیلی ها بودند نگران، عزیز بیمارشون بودند ،اما بیمارشون هنوز هست خودشون بر اثر یک حادثه از دنیا رفتند اینو یکم سنگدلانه مثال زدم فقط میخواستم عینی و قابل درک باشه که حقیقت مرگ و زندگی یک ادم هیچ کس جز خدا نمیتونه ازش باخبر باشه برای چیزی که نمیدونی کی اتفاق میفته لحظه های زندگیت خراب نکن
الان مامان ، چه با مریضی چه بی مریضی کنار تو هست از عشقش، نفس کشیدنش ، بودنش تو همین لحظه ای که هست لذت ببر ، هر روز بودنش شکر کن بعدش هم بگو خدایا بقیه اش را به تو میسپارم
تو مصلحتت را در زندگی ما رقم بزن
ببین چقدر دلت امن میشه

گفت مامان درد میکشه عذاب میکشم
عزیزم درد جزیی از این بیماری و درمانهاش است اتفاقی افتاده باید بپذیری که یه بعد لرزهای هم داره
مگه سرطان بی درد هم داریم
دعا کن خدا طاقت صبر اون درد را به مامان بده
صبوری شما را هم بیشتر کنه
میتونم ، چندین مریض مثال بزنم که دکترها گفتند اینها چون زود فهمیدن عمر طبیعی میکنند اما الان ماهها یا سالهاست زیر خاک رفتند .در عوضش مریض های مثل کاملیا هستند که دکتر دوازده سال پیش بهشون میگه فقط دوماه دیگه بیشتر زنده نیستی
اینو تمام پزشک های مربوطه دنیا بهش براساس پیشرفت بیماریش و معادلات پزشکی گفتند . هیچ پزشکی نمیدونه چرا هنوز دوازده ساله این زنده است
حتی این اخریه چهار بار اینو فقط احیا کردند اما الان با همون حجم بیماری خونشون است .
یعنی با داشتن بیماری زندگی کرده
میدونی چرا تا اون نخواد هیچ برگی از درخت فرو نمیریزه هنوز وقتش نشده خیلی ها تو این دوازده سال احتمالاً غصه و اندوه اینو خوردند الان خودشون زنده نیستند یکیش دختر عموی جوانش که مرتب غصه اینو میخورد اما طفلک خودش دو سال پیش بر اثر گاز گرفتگی جونش از دست داد

اصلا بزار از یه دوست مشترک و همدردمون بگم یک بار کاملیا حالش خراب شد رفت اتاق عمل ، شبنم به من زنگ زد گفت مریم ما که این درد خودمون داریم میدونیم چه مصیبتی است خودخواهی که بخوایم براش دعا کنیم بمونمه ، دعا کنیم خدا ازش راضی بشه اصلا مریم من اینو مبینم میترسم به عاقبت این دچار بشم .
الان شبنم سه ساله زیر خاک آرمیده و کاملیا هنوز زنده است
چرا زنده است ؟
چون خواست حکمت خدا فعلا براش اینگونه است
گفت مریم جون درست میگی اصلا ماجرای خودت مامانم برام کامل تعریف کرده
گفتم بله عزیزم خود منم تجربه کامل اینو داشتم که هی دکترها در گوشم بگند دیگه امیدی نیست .
اصلا بعد شیمی درمانی ها ممکنه مامانت هنوز بیماری تو بدنش باشه و بتونه سالیان سال با این بیماری زندگی کنه
تو برای مامانت میترسی چون همش در ذهنت جوانت مقایسه میکنی که از این بیماری فوت شد .
مقایسه کردن کاری بسیار اشتباه است
اول که مرگ یک قانون و جبر است که هیچ کس نمیتونه جلوش بگیره برای تک تک ادمها اون روز فرا میرسه اما واقعا ما نمیدونیم کی و چه موقع کی زودتر کی دیرتر روز و ساعتش فرا میرسه ، بهتره فکر بیهوده و استرس زا را رها کرد و به اون خاموشی داد همش بگو فعلا که مامان هست و گرمای نفسش هست
کارهایی با هم انجام بدین که دوست دارید

اگر برای خرید جهازت همراه میخوای و فکر میکنی من میتونم برات کاری کنم تهران خرید میکنی با کمال میل این کار را میکنم
در ضمن احساس گناه برای دانشگاه رفتن نداشته باش
بهترین کار را میکنی باید زندگی به روال طبیعیش در جریان باشه
وقتی کنار مامان هستی من شنیدم همه جوره آشپزی میکنی بهش میرسی به خدا خیلی دختر ماهی هستی

حرف مهمم را شهرزاد جان این اخر بگم توی ذهنت بشینه
وقتی یک اتفاق یا بحرانی برامون پیش میاد باید اون را بپذیریم تا بتونیم زندگی کنیم وقتی پذیرفتیم دو راه داریم یا اون مشکل قابل حل است که ادم برای حل اون مشکل راههای قابل حلش پیدا و اقدام میکنه یا اینکه اگر راهی برای حلش پیدا نمیشه مطمئن باش در حد طاقت و ظرفیت ما این مشکل بوده که اون برای ما رقم خورده
اگر خدا باور هستی، ایمان داشنه باش که خدا هرگز به بنده اش مشکلی فراتر از صبر و طاقتش نمیده شک نکن قدرت صبر و دوامش را هم در تو دیده
حالا پشت همه ی ، این حوادث های تلخ و سخت زندگیمون یک حکمتی بزرگ نهفته است که یه جا از زندگی بالاخره معناش برامون باز میشه که دلیل تجربه اون درد چی بود
پس قول بده به من ناامید نباشی مامان را هم از طرف من ببوس خیلی سلامش برسون اگر کاری داشتی بتونم انجام بدم حتما روی من حساب باز کن
خدا نگهدار

یک ربع بعد برام توی واتساپ پیام نوشت صحبت با شما حالم خیلی خوب کرد
نوشتم براش ان شاالله حال دلت همیشه اروم و خوب باشه . 


پی نوشت : پست های اینجوری برای این مینویسم که اگر کسی درد مشترک داشت این مکالمه شاید التیامی بر درد اونم بشه  مثل کابر سمیه از همدان که مادرش درگیر این بیماری هست  سمیه جان با شهرزاد که حرف میزدم یاد تو هم بودم . به امید سلامتی مادر عزیزت

از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

، ,تو ,اون ,مامان ,هم ,بیماری ,این بیماری ,از این ,را به ,شیمی درمانی ,که از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

gehandsupwi ترموستات David's notes نماز شب انتشارات مستعلی unsipcountvi ریتا موبایل______________Rita mobile Basketball Trikots NBA|NBA Trikots Kaufen|NBA Shop Deutschland گنجینه ܓ✿ راه سعادت انسان❤ خدا ❤